دو بیتی های محلی مازندرانی
انّه دار وارش هدامه شه گيلاره
دارِ چلا چو بَورده مه قـواره
تازه بورده شيرْ دَكِفه مِه پلاره
خور بيمو، ورگ بزوته گيلاره
نماشونِ سرا مه ونگه ونگه
چار بيدار درشونه صداي زنگه
كمين چار بيدارّ، برار بئيرم
دمـبـدم خـورِ شه يــار بئـيـرم
خجيره كيجا، هيّا هيا شومي كو
گندم به درو بينج بنشا شومي كـو
اراده به كو دارمه نشومه بي تـو
كَرِ سنگ دشت بارگيرمه خاطر تو
لوشْ كلومي گَتْ دروازه نوونه
كليـن بنه اسپـي رازه نوونـه
بخوشتـه هسـكّا تــازه نــوونـه
نامرد جور، تلي سازه نوونه
سه تا چينكّا داشتمه خجير و خارك
اتّاره كرچك بزو اتي ره شالك
اتـا بمـونّس ونـك بكنـه بهــارك
اون هم كَتِ په كُتِه زنه كتارك
نمـاشون افتـاب كشنـه زرده
بـلـنِّ ممـرز سـر گيـتـي چــرده
ته تور چمرا خاموش ويشـه
رزِرزِ خونشكرديگتي شه درده
شعر مازندرانی
از استاد عزیز حجت الله حیدری :
هوشته مره پلای سر گنه تن نگار انه
سفره ره جم نکن نور یار سر نهار انه
درانه دساپا هاکن، بور همه ره صدا هاکن
چکه بزن سما هاکن سرزده با وقار انه
تشت بور لگن بیار طبل و دسر کتن بیار
دشمن ور کفن بیار بورده پار و پرار انه
دهره بیار گلن بزن گو ره بور همن دون
خارک پیراهن دکن یار سمن سوار انه
لمتکا و متکا بیار، کاسه و پیلکا بیار
بزکله جونکا بیار مظهر کردگار انه
زهره انه روجا انه نقره انه طلا انه
خنده انه صفا انه جلوه شام تار انه
لینگ نشون گنه انه، دسا دهون گنه انه
دور زمون گنه انه بلبل بی قرار انه
اسپه میها ره بو نرو وارش و وا ره بو نرو
سرد هوا ره بو نرو چرده دوسه دار انه
محمد علی کاظمی سنگدهی ( شروین ) یا " چکل "
استاد محمد علی کاظمی متخلص به « شروین » بیستم اردی بهشت سال 1330 در روستای سنگ ده متولد شد و در سال 1354 موفق به دریافت فوق لیسانس مهندسی برق از دانشکده فنی تبریز گردید.
او با توجه به تخصص در سمت های مختلف حتی وقتی که در موقعیت های اداری و سازمانی فعالیت داشت، هرگز از نوشتن و سرودن غافل نشد. وی آثاری زیادی را مکتوب نموده است که بصورت تیتروار می توان موارد ذیل را نام برد : موریانه ها از درون می تراشند – سال 1368 - سال های تبعید در خانه 63 تا 72 ( خاطره نویسی) - ذوالفقار کربلا- سال 1373 او در سال 64-65 هم کار تحقیقاتی در مورد مسائل فوق طبیعت و متافیزیک را در 800 صفحه تحت عنوان « عالم دوم » به نگارش در آورده است. دو کتاب معروف وی « دائره المعارف سادات » و « نخبگان میانه هرم » است که بیش از یک دهه نگارش آن به طول انجامید.
در سال 54 حماسه منظوم « چکل» را سرود و آنقدر بر جامعه مازندرانی و اهالی هنر تاثیر گذاشت که بسیاری استاد را با نام « چکل » می شناسند .
در سال 55 « تاریخ منظوم مازندران » ( در قالب مثنوی حماسی و هم وزن عروضی شاهنامه ) و کتاب طنز "ایمان بیاوریم به طبیبان عصر خویش " را سروده است. آدم ها در زمستان ، آیینه های شکسته و ... بسیاری آثار دیگر که در این مجال اندک نمی گنجد.
استاد کاظمی از محضر بزرگان زیادی چون آیت الله طالقانی ، شهید مطهری، دکتر شریعتی ، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله حسن زاده آملی نیز برخوردار بوده است و در مقطعی از مبارزات سیاسی همان دوران مجبور به گوشه گیری و انزوا شد.
مصاحبت با شاعران بزرگی چون احمد شاملو ، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث و محمد حسین شهریار و دکتر قدسی و تجربیاتی که از این رهگذر دست یافت، موجب انگیزه ها ی تازه ای در سروده های جدید استاد گردید.
جدای از همه اشعار و نوشتار او هر گز به نقد دیگران همتی نداشت و در این رابطه هرگاه از او سوال شد گفت : هرگاه عیبی را در دیگری دیدم باید اول به اصلاح خود بپردازم و این خود مستلزم پروسه ای است....!!
شعر آرش از سیاوش کسرایی / ارسالی از سوز گلام :
داستان آرش
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار میشود. به فراز دماوند میرود و تیر را پرتاب میکند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید. و آنجا مرز ایران و توران میشود. پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد. آرش هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند.
آرش کمانگیر
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم